از دستنوشته های شهید احمد رضا احدی
از دستنوشته های شهید احمد رضا احدی

در شام سرد سنگر، روشن چراغ خون است

عقل می خواهد، قلب می خواهد، روح می خواهد، نفس والا می خواهد، احساس ظریف و اراده می خواهد، تا وقایق را آن طور که باید، نوشت.

این خاطرات عجیب امانت نمی دهد. وقتی جنازه یکی از بچه ها را می بینی که چشمانش را با کارد از حدقه بیرون کشیده اند، یا آن دیگری که سر تا پا پیکرش جای گلوله است گویی او را در حوضی از خون غسل داده اند، حرفی برای ماندن نمی ماند.

به شهادت این دیده های بیداری که چشم بر هم نهاده اند، حقیقتاً اینها راست قامتان جاودانه ی تاریخ خواهند ماند. جمشید صادقی را می خواهم بگویم. یادش بخیر! همین دو سال پیش در زیر همین کوه بمو به شهادت رسید؛ در وصیت نامه اش نوشته بود: «بشکند قلمت ای تاریخ نویس! اگر ننویسی با امت خمینی چه کردند...» اما فردا که خون بچه ها می دهد ثمر، از آن ماست. فردایی که طالب خون مقتول می کند طلوع، بگذار کسی نداند چگونه بچه ها جان می دهند؛ بگذار کسی نفهمد. بگذار در خیال آدم های شهر، ردّی، کلامی و یادی از آنان نباشد.

تو که این حرف ها را می شنوی بگذار که بچه های ما گمنام تر از پیش باشند، همان بهتر که نشانی از آنان نباشد، ولی بدان یاد بچه ها در قلب ما، در سینه این خاک، در لابه لای بوته های انبوه، بر صخره های بلند کوهستان هست. این ها دیگر محو نمی شوند. هر لاله ای که می رود، می روید لاله های دیگری که سرود استقامت و نبرد را ترجیع وار ترنّم کنند.

در بندی خان- عراق

7/5/64



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

+ نوشته شـــده در 17 / 1 / 1391برچسب:شهید احمد رضا احدی,دستنوشته,یادداشت,دستنوشته شهید,دستنوشته شهید احمدرضا احدی,ساعــت12:14 تــوسط بیسیم چی |